به ابجد دین جانباز 128 حسین است و مقام جانباز 245 اسلامه حق 245 علی 110+135 فاطمه = 245  اسلامه حق 245+74 فرقه = 319 شهید کسانی که پیرو علی و فاطمه هستند شهادتشان پذیرفته میشود بخدا ارزش دختر بالاتر از پسر است و خداوند به خاتم پیغمبران پسر عنایت نمود کوثر بخشید در نشستی که با احباء بود صحبت از ارزش تولی بود گفته شد ارزش ولای علی بی کمو کاست جان حضرت زهراء بود این رفیق من است با هم میرفتیم کارگری شما که مسئول هستی من 40 درصد جانبازم یک ریال هم حقوق جانبازی نداده اند که بگیرم خوشحالم روز قیامت از دلارهای نفتی و حقوق های 7 میلیونی و پاداشهای 12 میلیونی از من حساب کتاب نمی کشند

" این داستان در پی بازدید یکی از خیّرین عزیز موسسه دینی  از یک خانواده فرو دست و مظلوم بود که به قلم آورده شده و  واقعیست... " امام علی فرمود فقرا صد سال زودتر از ثروتمندان به بهشت میروند جوانی 20 ساله ثروتمند صد سال باید صبر کند تا به حساب او برزخ رسیدگی کنند به خدا میفرماید بیست سال عمر دادی صد سال باید در برزخ بمانم ایکاش فقیر بودم والله خدا فقرای با دین را بیشتر از ثروتمندان بی دین دوست دارد  خدایا اگر فقرا را بیشتر دوست میداری مرا همین فقیر بمیران هر روز روزیم را میدهی نشد روزی مرا گشنه نگهداری فقر مادی مهم نیست فقر دین از همه مهمتر است که بدبختی و دوزخ را به همراه دارد معیار ارزش انسان به دین داری اوست نه به ثروتش که باعث گمراهی او میشود 

کشاورز درمانده، روز و شب دست به دعا بر می داشت و از خداوند برای محصول اندکی که تمام سرمایه زندگی اش بود تقاضای باران می کرد!
عاجزانه دست به سوی آسمان دراز کرده و از او می خواست تا امسال محصولش بدون آب نماند و خانواده اش از حاصل زحماتش بی بهره نگردند... دخترک معصومش با چشمی گریان و با زبان کودکی دعای پدر را آمین می گفت...
خداوند باران را فرستاد، فراوان هم فرستاد...
امّا پایین تر از خانه حقیرانه کشاورز، خانواده ای دردمند و به دور از چشم اغیار زندگی می کرد!
دعای اجابت شده کشاورز جز بلا، محنت و خرابی برای آن خانواده رنجور حاصلی در بر نداشت!
خانه ای بی سقف...! 
امّا نه!
سقف خانه شان پوشش نایلونی داشت که همسایه ها به آن ها هدیه کرده بودند...
وسایل اندکی که همه شان ارزشی برابر با یک کالای ناچیز را هم نداشت...
و اوج مصیبت این بود که پدر این خانه مبتلا به بیماری سرطان، مادر در اثر کار کردن طاقت فرسا زمین گیر و دارای دو فرزند معلول ذهنی و جسمی بودند.
گویا خداوند تمام خشم خود را بر این خانواده فراهم آورده بود و گردش ناسازگار روزگار این چهار تن را به جای مجازات ستمکاران کیفر می کرد!
آه! همان بارانی که با دعای کشاورز به زمین فرو می بارید هر قطره اش دردی بود که بر ویرانی این خانه می افزود...
ولی...
ولی آهی از این چند تن برنخواست که به خدا شکایتی کنند!
چرا که یارای آه کشیدن و شکوه نمودن برایشان باقی نمانده بود!
لحظه ای تصور نما آن حالت را...
شاهد این صحنه پر از درد چه می تواند بکند!؟ از خدا چه بخواهد!؟ چه بگوید!؟
آیا قطرات اشک می تواند التهاب درونی را خاموش کند!؟ آیا ناله و بغض گرفته این خانواده بی پناه، عرش خدا را می تواند بلرزاند و فرشتگان را به فغان وا دارد!؟
خدایا! ای آفریننده خوبی ها! خوب می دانم در بین این مصیبت ها، چشم به دست انسان هایی دوختی تا با قلب های پُر مِهرشان، کارِ تو را هموار و فرق بین پلیدی ها و خوبی ها را آشکار کنند تا باری دیگر به اشرف مخلوقاتت آفرین گویی...

خطاب:
ای کسانی که در طمع دنیا پرستی و خود پرستی، دیدگان خود را بر این دردها و رنج ها بسته و حق مظلومان را ضایع کرده اید آگاه باشید ناله های دردمند این انسان ها، خوشی های زمانه را به کامتان تلخ و لحظه های بدون آرامش و کابوس های همیشگی را در پیش خواهید داشت

بار خدایا مرا یاری فرما و من را آزمایش خلق قرار مده خدا اگر قرار است مرا و فرزندانم را دوزخی کنی نکن عقب مانده ذهنی کن فلج کن سرطانی کن خدا یا اگر قرار باشد به من دوزخ عنایت کنی نکن سرطان نصیبم کن خدایا قرار است در سی سالگی مرا با سقوط هواپیما و قطار و کشتی بکشی نکش مرا فقر عنایت کن خدایا بما ترحم کن و باران رحمتت را بفرست اگر قرار است فرزندانم به راه شیطان بروند و منافق شوند  آنان را فلج ذهنی بدنیا بیاور تا نتوانند منافق دوزخی شوند خدا یا ثروتمندان هیچ ندارند ولی من تو را دارم هیچ غم ندارم فرق من با یک پادشاه در این است که او گمراه و هیچ ندارد تو را هم ندارد ولی من با نداری تو را دارم این برای دنیا و آخرت من بس است آیا فقر دلیل بیچاره گیست برای ثرتمندی که فقیر شد فقر عین پادشاهیست لغمه نانی و جرعه آبی برای عبادت خدا کافیست شاید فقر برای من بهتر از گمراهی در ثروت است تمام زمینهای دنیا از آن شما در سه متر جا میخابی و و کاسه ای غذا کافیست  خدایا باران را هم که نفرستی خودت را عشق است قرار بود در 30 سالکی مرا بکشی کشتنت را عشق است زنده و مرده برای عاشق مفهومی ندارد فقط الله ارزشمند است و عشق به او روزی مرا تا بحال عنایت نمودی وقتم تمام شود به سوی تو باز میگردم مهم این است تو را از دست ندهم سلامو درود بر یگانه پادشاه عالم و منجی بحق او حضرت بقیه" الله اعظم (عج) مولاء حتم دارم در سایه توجهات شما روز به روز بیشتر خدا ی یگانه را میشناسم و تا آخرین نفس یا الله و یا محمد میگویم خداوند به محمد فرمود با علی به کعبه برو و بگذار علی به دوشنبی برود خداوند پیامبر را نهی نمود که مبادا علی تعارف نمود به دوشش بروی که از نبوت ساقت میکنم میخواهم فرزند محراب کعبه صاحبو عشق کوثر قرآن کننده دره خیبر صاحب ذلفقار را به دوشت ببینم او سر تر از تمام انبیاست عمر بارها فرمود اگر علی نبود عمر بارها به هلاکت رسیده بودلولا علي لهلك عمر

طباعة

إرسال لصديق

أضف تعليقا"

يقول لولا علي لهلك عمر

  هذه الجملة لها سبب وهو أن عمر أراد أن يرجم امرأة فأخبره

علي بأنها مجنونة  فترك حدَّها وقال هذه المقولة وفي أثر آخر أ 

عمر أراد أن يرجم  امرأة حامل  فنبهه علي فقال هذه المقولة، والذي

أشار إلى ذلك ابن عبد البر في الاستيعاب

ومحب الطبري في الرياض النضرة، إضافة إلى ابن المطهر

الذي ذكر هاتين الروايتين بهذا السياق، وأما بالنسبة للرواية الأولى

 فقد ذكرها أحمد في الفضائل، عن ابن ظبيان الجنبي أن عمر بن

 الخطاب  (( أتى امرأة قد زنت فأمر برجمها فذهبوا بها ليرجموه

فلقيهم علي فقال ما لهذه؟  قالوا زنت، فأمر عمر برجمها فانتزعها

 علي من أيديهم وردهم فرجعوا إلى عمر  فقال ما ردكم؟ قالوا ردنا

 يعني علي، قال ما فعل هذا علي إلا لشيء قد علمه  فأرسل إلى

علي  فجاء وهو شبه المغضب فقال ما لك رددت هؤلاء؟

قال أما سمعت النبي صلى الله عليه وسلم يقول:

رفع القلم عن ثلاثة عن النائم حتى يستيقظ، وعن الصغير حت

يكبر، وعن المبتلي حتى يعقل؟

 قال بلى قال علي هذه مبتلاة بني فلان فلعله أتاها وهو بها.

فقال عمر لا أدري قال وأنا لا أدري فلم يرجمها ))

، وقد تتبعت الرواية من مظانها فلم أجد في أي منها مقولة عمر

 )) لولا علي لهلك عمر))

 ثم المقولة نفسها تثبت عدم قول عمر لهذه المقولة وهي أنه كان لا يعرف بجنون المرأة

عندما قال ( لا أدري ) ولا شك أن عمر يكون في هذه الحالة معذور

لأنه خفي عنه أمر المرأة ولا ذنب عليه فلماذا يقول إذاً لولا علي لهلك عمر؟

 ولماذا يهلك عمر؟! فإن كان قال ذلك تواضعاً منه فهل هذا مما يعتبر ذماً له!؟

 أما الرواية الأخرى وهي أن عمر أراد أن يرجم امرأة حامل فقد بحثت عنها

 فوجدت ابن أبي شيبة قد روى عن أبي سفيان عن أشياخه

 (( أن امرأة غاب عنها زوجها، ثم جاء وهي حامل فرفعها إلى عمر،

 فأمر برجمها فقال معاذ: إن يكن لك سبيل عليها فلا سبيل لك على

 ما في بطنها،  فقال عمر: احبسوها حتى تضع، فوضعت غلاماً له

 ثنيتان،  فلما رآه أبوه قال: ابني، فبلغ ذلك عمر فقال: عجزت النساء

 أن يلدن  مثل معاذ،  لولا معاذ هلك عمر )

 ثم قال ابن أبي شيبة ((حدثنا خالد الأحمر عن حجاج عن القاسم

 عن أبيه عن علي مثله ))،

 وفي سنده الحجاج وهو ابن أرطاه ضعيف، كثير التدليس،

 ويقول الذهبي (( الحجاج بن أرطاه لا يحتج به ))،

فهذه الرواية ضعيفة لا حجة فيها، أما الرواية التي ذكرها محب

الطبري  )) أن عمر أراد رجم المرأة التي ولدت لستة أشهر،

 فقال له علي: إن الله تعالى يقول ( وحمله وفصاله ثلاثون شهراً )

وقال تعالى { وفصاله في عامين } فالحمل ستة أشهر والفصال في

عامين،  فترك عمر رجمها وقال: لولا علي لهلك عمر، أخرجه

 العقيلي، وأخرجه ابن السمان عن أبي حزم بن أبي الأسود )).

 قت: قوله أبو حزم خطأ والصواب أبو حرب بن أبي الأسود،

وفي سند هذه الرواية عثمان بن مطر الشيباني

 قال يحيى بن معين: ضعيف لا يكتب حديثه، ليس بشيء،

 وقال علي بن المديني: عثمان بن مطر ضعيف جداً،

 وقال أبو زُرعة: ضعيف الحديث،

 وقال أبو حاتم: ضعيف الحديث، منكر الحديث،

وقال صالح البغدادي: لا يكتب حديثه،

وقال أبو داود: ضعيف،

 وقال النسائي: ليس بثقة

 وقال البخاري: منكر الحديث،

 وقال ابن حبان: كان عثمان بن مطر ممن يروي الموضوعات عن

 الأثبات.

ولو فرضنا أن هذه الروايات صحيحة، فهي لا تقدح في فضل عمر

 وعلمه،  وليس هو معصوماً عن الوقوع في الخطأ والزلل حتى

تصبح هذه القضية منقصة له،  ولا تقدح في علمه ولا أن الله وضع

 الحق على لسانه، فقد وافق حكم الله  في اكثر من قضية (( فإذا

خفيت عليه قضية من مائة ألف قضية ثم عرفها  أو كان نسيها

فذكرها فأي عيب في ذلك )) ،  والذي يدل على علمه وفقهه هو

رجوعه إلى الحق وعدم تمسكه برأيه  فهل في ذلك مذمة أو مثلبة

( لولا علي لهلك عمر )

عدد الروايات : ( 19 )

أحمد بن حنبل - فضائل الصحابة - ومن فضائل علي (ع)

1065 - حدثنا : عبد الله ، قثنا : عبيد الله القواريري قال : ، نا : مؤمل ، قثنا : إبن عيينة ، عن يحيى بن سعيد ، عن سعيد بن المسيب قال : كان عمر يتعوذ بالله من معضلة ليس لها أبو حسن.

سنن أبي داود - كتاب الحدود - في المجنون يسرق أو يصيب حداًً

[ النص طويل لذا إستقطع منه موضع الشاهد ]

‏4399 - حدثنا : ‏ ‏عثمان بن أبي شيبة ‏ ، حدثنا : ‏ ‏جرير ‏ ‏، عن ‏ ‏الأعمش ‏ ‏، عن ‏ ‏أبي ظبيان ‏ ‏، عن ‏ ‏إبن عباس ، قال : ‏أتي ‏ ‏عمر ‏ ‏بمجنونة قد زنت فإستشار فيها أناساًًً فأمر بها ‏ ‏عمر ‏: ‏إن ترجم مر بها على ‏ ‏علي بن أبي طالب ‏ ‏(ر) ، فقال : ما شأن هذه ، قالوا : مجنونة بني فلان زنت فأمر بها ‏ ‏عمر ‏إن ترجم قال : فقال : إرجعوا بها ثم أتاه فقال : يا أمير المؤمنين أما علمت ‏ ‏أن القلم قد رفع ، عن ثلاثة ، عن المجنون حتى يبرأ وعن النائم حتى يستيقظ ، وعن الصبي حتى يعقل قال : بلى ، قال : فما بال هذه ترجم قال : لا شيء قال : فأرسلها ، قال : فأرسلها ، قال : فجعل يكبر ، حدثنا : ‏ ‏يوسف بن موسى ‏ ، حدثنا : ‏ ‏وكيع ‏ ‏، عن ‏ ‏الأعمش ‏ ‏نحوه ، وقال : أيضاًً حتى يعقل ، وقال : وعن المجنون حتى يفيق قال : فجعل ‏عمر ‏‏يكبر.

الرابط :

http://hadith.al-islam.com/Page.aspx?pageid=192&BookID=28&PID=3825

مستدرك الحاكم - أول كتاب المناسك - الحجر الأسود يمين الله التي صافح بها خلقه - رقم الحديث : ( 1725 )

1635 - أخبرناه : أبو محمد عبد الله بن محمد بن موسى العدل ، من أصل كتابه ، ثنا : محمد بن صالح الكيليني ، ثنا : محمد بن يحيى بن أبي عمرو العدني ، ثنا : عبد العزيز بن عبد الصمد العمي ، عن أبي هارون العبدي ، عن أبي سعيد الخدري (ر) ، قال : حججنا مع عمر بن الخطاب ، فلما دخل الطواف إستقبل الحجر ، فقال : إني أعلم أنك حجر لا تضر ، ولا تنفع ، ولولا أني رأيت رسول الله (ص) قبلك ما قبلتك ، ثم قبله ، فقال له علي بن أبي طالب : بلى يا أمير المؤمنين إنه يضر وينفع قال : ثم قال : بكتاب الله تبارك وتعالى قال : وأين ذلك من كتاب الله ؟ ، قال : قال الله عز وجل : وإذ أخذ ربك من بني آدم من ظهورهم ذريتهم وأشهدهم على أنفسهم الست بربكم قالوا بلى ، خلق الله آدم ومسح على ظهره فقررهم بأنه الرب ، وإنهم العبيد ، وأخذ عهودهم ومواثيقهم ، وكتب ذلك في رق ، وكان لهذا الحجر عينان ولسان ، فقال له : إفتح فاك قال : ففتح فاه فألقمه ذلك الرق وقال : أشهد لمن وافاك بالموافاة يوم القيامة ، وإني أشهد لسمعت رسول الله (ص) : يؤتى يوم القيامة بالحجر الأسود ، وله لسان ذلق ، يشهد لمن يستلمه بالتوحيد فهو يا أمير المؤمنين يضر وينفع ، فقال عمر : أعوذ بالله أن أعيش في قوم لست فيهم يا أبا حسن.

الرابط:

http://islamweb.net/newlibrary/display_book.php?bk_no=74&ID=657&idfrom=1578&idto=1579&bookid=74&startno=b

البيهقي - المدخل إلى السنن الكبرى - باب أقاويل الصحابة

52 - أخبرنا : أبو سعيد يحيى بن محمد بن يحيى الخطيب الإسفراييني ، إبنا أبو بحر محمد بن الحسن بن كوثر ، ثنا : بشر بن موسى ، ثنا : الحميدي ، ثنا : سفيان ، ثنا : يحيى بن سعيد ، عن سعيد بن المسيب قال : قال عمر بن الخطاب (ر) : أعوذ بالله من معضلة ليس لها أبو حسن يعني علي بن أبي طالب (ر).

البيهقي - شعب الإيمان - فضيلة الحجر الأسود

3879 - فقال له علي بن أبي طالب (ر) : بلى يا أمير المؤمنين ، إنه يضر وينفع ، قال : بم ؟ ، قال : بكتاب الله عز وجل ، قال : وأين ذلك من كتاب الله ؟ ، قال : قال الله عز وجل : وإذ أخذ ربك من بني آدم من ظهورهم ذريتهم وأشهدهم على أنفسهم الست بربكم قالوا : بلى خلق الله آدم ومسح على ظهره فقررهم بأنه الرب وإنهم العبيد ، وأخذ عهودهم ، ومواثيقهم وكتب ذلك في رق ، وكان لهذا الحجر عينان ولسان ، فقال له : إفتح فاك ، قال : ففتح فاه فألقمه ذلك الرق ، فقال : أشهد لمن وافاك بالموافاة يوم القيامة ، وإني أشهد لسمعت رسول الله (ص) : يقول : يؤتى يوم القيامة بالحجر الأسود وله لسان ذلق يشهد لمن يستلمه بالتوحيد ، فهو يا أمير المؤمنين يضر وينفع ، فقال عمر : أعوذ بالله أن أعيش في قوم لست فيهم يا أبا الحسن ، قال الشيخ أحمد : أبو هارون العبدي غير قوي فإن صح فأمير المؤمنين عمر (ر) كان قد عبد الحجر فحين أهوى إلى الركن كأنه هاب ما كان عليه في الجاهلية فتبرأ من كل شيء سوى الله تعالى وأخبره بأنه حجر لا يضر ولا ينفع يريد ما كان على هيئته حجراً وإنه إنما يقبله متابعة للسنة ، وقول أمير المؤمنين علي (ر) : إنه يضر وينفع يريد به إذا خلق الله تعالى فيه حياة وأذن له في الشهادة وذلك أنه يعلم بخبر الرسول (ص) وكان عنده في ذلك خبر فأخبر به فقبله عمر (ر). 

إبن شاهين - الترغيب في فضائل الأعمال - باب فضل إستلام الحجر

335 - حدثنا : محمد بن إبراهيم بن أبي الحجيم ، بالبصرة ، ثنا : محمد بن الحسين المكي ، ثنا : عبد السلام بن صالح ، ثنا : جعفر بن سليمان الضبعي ، عن أبي هارون العبدي ، عن أبي سعيد الخدري ، قال : حججنا مع عمر أول حجة حجها من إمارته ، فلما دخل المسجد الحرام دنا من الحجر فقبله واستلمه ، وقال : لأعلم أنك حجر لا تضر ولا تنفع ، ولولا أني رأيت رسول الله (ص) قبلك وإستلمك ما قبلتك ولا إستلمتك فقال له علي : بلى يا أمير المؤمنين ، إنه ليضر وينفع ، ولو علمت تأويل ذلك من كتاب الله لعلمت أن الذي أقول لك كما أقول ، قال الله : وإذ أخذ ربك من بني آدم من ظهورهم ذريتهم وأشهدهم على أنفسهم الست بربكم قالوا : بلى ، فلما أقروا أنه الرب وإنهم العبيد كتب ميثاقهم في رق ، ثم ألقمه في صم هذا الحجر ، وإنه يبعث يوم القيامة وله عينان ولسان وشفتان يشهدان لمن وافاه بالموافاة ، فهو أمين الله في هذا المكان ، فقال عمر : لا أبقاني الله بأرض لست بها يا أبا الحسن.

إبن سعد - الطبقات الكبرى - علي بن أبي طالب (ع)

2286 - أخبرنا : عبيد الله بن عمر القواريري ، أخبرنا : مؤمل بن إسماعيل ، أخبرنا : سفيان بن عيينة ، أخبرنا : يحيى بن سعيد ، عن سعيد بن المسيب ، قال : كان عمر يتعوذ بالله من معضلة ليس فيها أبو حسن.

الأزرقي - أخبار مكة - ما جاء في فضل الركن الأسود

391 - حدثنا : أبو الوليد قال : ، حدثنا : محمد بن أبي عمر ، حدثنا : عبد العزيز بن عبد الصمد الأعمى ، عن أبيه ، عن أبي هارون العبدي ، عن أبي سعيد الخدري قال : خرجنا مع عمر بن الخطاب (ر) إلى مكة ، فلما دخلنا الطواف قام عند الحجر ، وقال : والله إني لأعلم أنك حجر لا تضر ولا تنفع ، ولولا أني رأيت رسول الله (ص) يقبلك ما قبلتك ، ثم قبله ومضى في الطواف ، فقال له علي (ع) : بلى يا أمير المؤمنين ، هو يضر وينفع قال : وبم ذلك ؟ ، قال : بكتاب الله تعالى قال : وأين ذلك من كتاب الله تعالى ؟ ، قال : قال الله تعالى : وإذ أخذ ربك من بني آدم من ظهورهم ذريتهم وأشهدهم على أنفسهم الست بربكم قالوا : بلى شهدنا الآية ، قال : فلما خلق الله عز وجل آدم مسح ظهره فأخرج ذريته من صلبه ، فقررهم أنه الرب وهم العبيد ، ثم كتب ميثاقهم في رق ، وكان هذا الحجر له عينان ولسان ، فقال له : إفتح فاك قال : فألقمه ذلك الرق ، وجعله في هذا الموضع ، وقال : تشهد لمن وافاك بالموافاة يوم القيامة قال : فقال عمر : أعوذ بالله أن أعيش في قوم لست فيهم يا أبا الحسن.

المتقي الهندي - كنز العمال - الجزء : ( 5 ) - رقم الصفحة : ( 832 )

14508 - فأعجب به عمر إعجاباً شديداًًً ثم قال :‏ أبا حسن لا أبقاني الله لشدة لست لها ولا في بلد لست فيه‏.‏

إبن عبدالبر -  الإستيعاب في تمييز الأصحاب  -  الجزء الثاني

- وقال أحمد بن زهير ، حدثنا : أبي قال :‏ ، حدثنا : إبن عيينة ، عن إبن جريح ، عن إبن أبي ملكية ، عن إبن عباس قال : قال عمر : علي أقضانا قال : أحمد بن زهير‏:‏ ، حدثنا : عبيد الله بن عمر القواريري ، حدثنا : مؤمل بن إسماعيل ، حدثنا : سفيان الثوري ، عن يحيى بن سعيد ، عن سعيد بن  المسيب قال :‏ كان عمر يتعوذ بالله من معضلة ليس لها أبو الحسن ‏.‏

- وقال في المجنونة التي أمر برجمها وفي التي وضعت لستة أشهر فأراد عمر رجمها فقال له علي :‏ إن الله تعالى يقول :‏ ‏‏وحمله وفصاله ثلاثون شهراًً ، ‏( الأحقاف : 15‏ ) الحديث‏ ،‏ وقال له : إن الله رفع القلم عن المجنون‏ ، الحديث فكان عمر يقول :‏ لولا علي لهلك عمر ‏.‏

- وروى عبد الرحمن بن أذنية الغنوي ، عن أبيه أذينة بن مسلمة قال :‏ أتيت عمر بن الخطاب (ر) فسألته‏ :‏ من أين إعتمر فقال :‏ إيت علياًً فسله فذكر الحديث‏ ، وفيه ، قال عمر : ما أجد لك إلاّ ما قال علي ‏.‏

- روى عبد الرحمن بن أذنية العبدي ، عن أبيه أذنية بن سلمة العبدي قال :‏ أتيت عمر بن الخطاب (ر) فسألته‏ :‏ من أين إعتمر فقال :‏ إيت علياًً فاسأله ‏،‏ وذكر الحديث‏ ،‏ وفيه وقال عمر : ما أجد لك إلاّ ما قال علي .‏

المناوي - فيض القدير شرح الجامع الصغير - حرف العين - الجزء : ( 4 ) - رقم الصفحة : ( 470 )

5594 - وكان عمر يتعوذ من كل معضلة ليس لها أبو الحسن.

- وعرض رجل لعمر وهو يطوف فقال :‏ خذ حقي من علي فإنه لطم عيني فوقف عمر حتى مر علي ، فقال :‏ ألطمت عين هذا قال :‏ نعم رأيته يتأمل حرم المؤمنين فقال :‏ أحسنت يا أبا الحسن.

- وأخرج أحمد أن عمر أمر برجم إمرأة فمر بها علي فإنتزعها فأخبر عمر فقال :‏ ما فعله ألاّ لشيء فأرسل إليه فسأله ، فقال :‏ أما سمعت رسول اللّه (ص) يقول :‏ رفع القلم عن ثلاث الحديث قال :‏ نعم ، قال :‏ فهذه مبتلاة بني فلان فلعله أتاها وهو بها فقال عمر : لولا علي هلك عمر.

- وإتفق له مع أبي بكر نحوه فأخرج الدار قطني ، عن أبي سعيد : أن عمر كان يسأل علياًً ، عن شيء فأجابه فقال عمر : أعوذ باللّه أن أعيش في قوم ليس فيهم أبو الحسن ، وفي رواية لا أبقاني اللّه بعدك يا علي ‏، في فضائل الصحابة ‏‏، عن أم سلمة‏ ، قال الحاكم ‏:‏ صحيح وأقره الذهبي .... ، وأخرج البزار

محمد بيومي - السيدة فاطمة الزهراء (س ) - رقم الصفحة : ( 61 )

- لولا علي لهلك عمر.

 مصادر أخرى وبألفاظ مختلفة : 

- الزرندي الحنفي - نظم درر السمطين- رقم الصفحة : ( 130، 132 ).

- أحمد بن صديق المغربي - فتح الملك العلي - رقم الصفحة : ( 71 ).

- الموفق الخوارزمي - المناقب - رقم الصفحة : ( 81 ).

- القندوزي الحنفي - ينابيع المودة لذوي القربى - الجزء : ( 3 ) - رقم الصفحة : ( 146 ).

- عبد الرحمن أحمد البكري - عمر بن الخطاب - رقم الصفحة : ( 151، 189، 369 ).

- إبن قتيبه - تأويل مختلف الحديث - رقم الصفحة : ( 152 ).

- إبن أبي الحديد - شرح نهج البلاغة - الجزء : ( 1 ، 12 ) - رقم الصفحة : ( 18 ، 141 ، 179 ، 205 ، 206 ). 

- سعد الدين التفتازاني - مختصر المعاني - رقم الصفحة : ( 95 ).

البلاذري - أنساب الأشراف - رقم الصفحة : (  100 )

 - وكان عمر يقول : اللهم لا تبقني لمعضلة ليس لها أبو الحسن 

 مصادر أخرى وبألفاظ مختلفة :

- شرح نهج البلاغة - إبن أبي الحديد - الجزء : ( 1 ) - رقم الصفحة : ( 18 ). 

- الزرندي الحنفي - نظم درر السمطين - رقم الصفحة : ( 132 ). 

- الموفق الخوارزمي - المناقب - - رقم الصفحة : ( 97 ). 

- القندوزي الحنفي - ينابيع المودة - الجزء : ( 1 ) - رقم الصفحة : ( 227 ). 

- عبد الرحمن أحمد البكري - عمر بن الخطاب - رقم الصفحة : ( 191 ، 357 ، 371 ).  

العودة لصفحة البداية

العودة لفهرس المواضيع

غرب زده 1218 به کسی میگویند که شیعه باشد و 12 امام را ندید و غدیر را هم فراموش کند 18 ذالحجه و دشمنان دین را به دوستی بگیرد دشمن دین 418 چهار خلیفه و غدیر را فراموش کند در کتاب استاد اعظم نعمت الله جزائری اعلی الله مقامه آمده است ( انوار نعمانیه، ج 1 ، باب نور علوی ، ص 28) فردی خدمت امیرالمومنین صلوات الله علیه عرض کرد : آیا شما بالاتری یا ابراهیم که خداوند او را آتش نجات داد و یا نوح که او را از غرق نجات داد و یا موسی که از فرعون نجاتش داد و به او تورات عطا فرمود و یا از عیسی بالاتری که خداوند در گهواره به او سخن گفتن و حکمت و نبوت آموخت ، و یا از سلیمان که باد و اجنه و انسیان را مطیعش ساخته و نیز تمام مخلوقات را . پس امیرالمومنین فرمودند : به خدا قسم من با ابراهیم در آتش بودم و آن را خنک و سالم ساختم ، و من با نوح در کشتی بودم و او را از غرق شدن نجات دادم و به موسی تورات را یاد دادم و عیسی را در مهد گویا ساخته و انجیل را به او یاد دادم و یوسف را از چاه و مکروحیله برادرانش نجات دادم و با سلیمان روی فرشش بودم و باد را مطیعش کردم جمال محمد سلام تو رفتی به دوشش تمام شدی بت شکن هم به دوش نبی که قرآن ناطق شدی بوود نام تو چون مولاء الهی بحق هم که وصی مصطفی ایی مرتضایی در کتاب استاد اعظم نعمت الله جزائری اعلی الله مقامه آمده است ( انوار نعمانیه، ج 1 ، باب نور علوی ، ص 28) فردی خدمت امیرالمومنین صلوات الله علیه عرض کرد : آیا شما بالاتری یا ابراهیم که خداوند او را آتش نجات داد و یا نوح که او را از غرق نجات داد و یا موسی که از فرعون نجاتش داد و به او تورات عطا فرمود و یا از عیسیبالاتری که خداوند در گهواره به او سخن گفتن و حکمت و نبوت آموخت ، و یا از سلیمان که باد و اجنه و انسیان را مطیعش ساخته و نیز تمام مخلوقات را . پس امیرالمومنین فرمودند : به خدا قسم من با ابراهیم در آتش بود و آن را خنک و سالم ساختم ، و من با نوح در کشتی بودم و او را از غرق شدن نجات دادم و به موسی تورات را یاد دادم و عیسی را در مهد گویا ساخته و انجیل را به او یاد دادم و یوسف را از چاه و مکر برادرانش نجات دادم و با سلیمان روی فرشش بودم و باد را مطیعش کردم 

نظرات شما عزیزان:

نام :

آدرس ایمیل:

وب سایت/بلاگ :

متن پیام:

نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: